مرسانا مرسانا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

سالهای رنگین من

واکسن دوازده ماهگی

شیرین عسل مامان امروز واسه واکسن یک سالگیت بردمت مرکز بهداشت یه خورده با تاخیر بردم چون هم مشهد بودیم هم اینکه دلهره داشتم که اذیت بشی ولی خدا رو شکر اصلا گریه نکردی و اذیت نشدی عمرم میدونی چیه دخترکم میخوام بگم دوستتتتتتتتتتتتت دارمممممممممم ...
31 شهريور 1392

خبر بدین به قندون مرسانا در اورد دندون

    دختر خوشکل مامان امروز عصر داشتم به شما کلوچه میدادم که  دیدم یه تیزی خورد به دستم نگاه کردم دیدم دندون در اوردی  اینقدر خوشحال شدم اخه خیلی منتظر بودم نفسم .   حالا دیگه باید به فکر آش دندونی باشیم خاله ایی میخواد واست  درست کنه دستشون درد نکنه   دوست دارم عسلکم                                ...
28 شهريور 1392

فرشته کوچولوی یک ساله

/ /     عروسک مامان تولدت مبارک دختر خوشکلم امروز یک ساله شدی . فرشته یک ساله ما شدی. نازنین مامان باورم نمیشه گذر زمان رو . از خدا میخوام که بتونیم سالها شاهد بالندگی تو باشیم .دوست داریم و عاشقتیم عروسکم کارهایی که تا این لحظه انجام میدی :  دیگه راحت چهار دست و پا میری و  دست تو به مبل می گیری و می ایستی.  دندون فعلا یه دونه در اوردی.  کلمات بابا ماما مم مم به به ددر میگی اگه کلمه ایی رو نمیتونی ادا کنی  اهنگش میرنی .  یاد گرفتی بعد از غذا دستهای کوچولوتو ببری بالا و الهی شکر کنی .  واست میخونیم بع بعی میگه شما جواب میدی بع بع ما...
28 شهريور 1392

دلتنگ خونه

  زائر کوچولوی مامان سفر یک ماهه ما به اتمام رسید و دیشب برگشتیم سر خونه زندگی خودمون  طفلک بابایی واسه اینکه شما اذیت نشی اینهمه راه اومد دنبالمون سفر خوبی بود شمام که حسابی شیطون شدی دیشب که وارد خونه شدیم مبهوت بودی به در و دیوار خونه نگاه میکردی یعد بردمت تو اتاق خودت گذاشتمت جلو اسباب بازیات چند لحظه فقط نگاشون کردی و بعد آروم آروم دست تو بردی جلو و یکی یکی برشون میداشتی و از سر ذوق میخندیدی الهی من فدات شم شمام دلت واسه خونه تنگ شده بود. دیگه دخترکم تنها شدیم خونه خاله خیلی بهت خوش گذشت همه هواتو داشتن و شمام خوب دل بردی . مرسانا جون از خاله ایی به خاطر همه زحمتاشون تشکر میکنه    ...
25 شهريور 1392

سفرمشهد

دختر نانازم امروز من و شما با هم میریم مشهد انشالله. اولین سفر بدون بابایی میریم خیلی ناراحتم ولی بابایی نمیتونن با ما بیان ما با دایی جون میریم از الان دلم واسه بابایی تنگ میشه انشالله هفته دیگه بابایی میاد پیشمون.  این عکس تو راه ازت گرفتم عشق مامان ...
28 مرداد 1392
1